آنا کریلوا (47) نمی داند چگونه از سربازان اوکراینی تشکر کند. آنها ارتباط او با دنیای خارج بودند. «آنها به دیدار ما آمدند و ویدیوهایی از من ضبط کردند و در رسانه های اجتماعی منتشر کردند. دوستانم از این طریق می دانستند که من هنوز زنده ام. دخترم نیز در کیف به دنبال من بود. شماره تلفن او را به سربازان دادم تا بتوانند با او تماس بگیرند.
او خودش هیچ پوشش تلفنی در پناهگاه بمب به عمق یک متر در محوطه کارخانه فولاد آزوفستال در شهر ماریوپول در جنوب شرقی اوکراین نداشت. او در Zaporizhzhya در جنوب اوکراین می گوید که او به ورود سربازان اوکراینی که در سایت کارخانه می جنگیدند برای تماس با دنیای خارج وابسته بود. پس از گذراندن دو ماه در زیر زمین، او توانست در 30 آوریل از پناهگاه تاریک خارج شود و سه روز بعد در هتلی مجلل در Zaporizhzhya اقامت کند.
نیروهای روسی درست از آغاز جنگ، در 24 فوریه، ماریوپل را محاصره کردند. از روز دوم جنگ، کریلوا ترجیح داد با دخترش در مکانی امن بنشیند. روز اول جنگ برای کار به کارخانه آزوستال رفتم. وحشتناک بود. همه جا شلیک شد. دختر دیگرم مایجا در خانه تنها بود. هر نیم ساعت به او زنگ می زدم تا ببینم حالش چطور است. روز بعد صدای انفجارها شدیدتر و نزدیکتر و نزدیکتر شد. سپس با مایجا تماس گرفتم و به پناهگاه بمب رفتیم.
به عنوان کارمند کارخانه، او می دانست که در زیر ساختمان اداری یک پناهگاه حمله هوایی وجود دارد. سایت کارخانه دارای پیچ و خم هایی از گذرگاه های زیرزمینی و پناهگاه های حمله هوایی است که گفته می شود در برابر بمباران ها مقاومت می کنند و در دوره اتحاد جماهیر شوروی ساخته شده اند. کریلوا: “این امن ترین مکان برای ما بود.”
در ابتدا او و دختر 14 ساله اش تنها بودند. سپس دیگران آمدند. تا اینکه در مجموع هفتاد نفر – مرد، زن و کودک – در آنجا پناه گرفتند. در همان زمان، سایت کارخانه در ماریوپل به آخرین سنگر مقاومت تبدیل شد و به نمادی برای مبارزه اوکراین علیه روسیه تبدیل شد. نیروهای روسی تقریباً کل بندر و شهر صنعتی را تحت کنترل خود درآوردند، اما بدون اینکه قصد تسلیم شدن را داشته باشند، با سایت آزوفستال روبرو شدند که ارتش اوکراین در آنجا مستقر شده بود. با گذشت هفته ها، درگیری ها و انفجارها شدت گرفت.
در همین حال، کریلوا به مدت دو ماه در ترس زیرزمینی زندگی کرد. “ما امیدوار بودیم که همه چیز خوب باشد. نماز خواندیم و دعا کردیم. ما سعی کردیم با گفتن این که این انفجارها آتش بازی بدی بود، به بچه ها آرامش بدهیم.
او ادامه می دهد: “سکوت های بیرون بدترین بود.” به خصوص اگر طولانی باشند. سپس می دانستی که هر لحظه ممکن است تیراندازی دوباره شروع شود. اینجا در Zaporizhzhya من نمی توانم به سکوت عادت کنم.
در آغاز، ساکنان پناهگاه سعی در ساختن نوعی زندگی داشتند. آب و گاز و برق بود. آشپزی، سوپ و ماکارونی بود. غذای خودشان را آوردند. در 8 مارس روز جهانی زن را جشن گرفتند. بعداً مقدار غذا کمتر و کمتر شد، داروها تمام شد و پناهگاه حمله هوایی از آب و برق قطع شد. سربازان محصولات جدید، مواد غذایی و داروها را آوردند. خوابیدن روی تخته اتفاق افتاد.
الکساندر شعبانوف (50) به عقب نگاه می کند، شب ها تا پایان آوریل سرد بود. او در راهروی هتل در Zaporizhzhya می گوید هر روز از پناهگاه زیرزمینی بیرون می رفت. همسرش جولیا (47) چند متر دورتر است. سپس دیدی که همه چیز در اطرافت ویران شده است. اگر در نزدیکی انفجار رخ داد، پناهگاه را ترک نکنید. بیشتر زنان و کودکان دو ماه است که نه خورشید و نه رنگی دیده اند.
شعبانوف، که خود کارگر کارخانه در آزوفستال است، در نزدیکی ساختمان اداری زندگی می کند. با نزدیک شدن به جنگ، او و جولیا تصمیم گرفتند در 5 مارس به پناهگاه بمب نقل مکان کنند. کیتی میسون همراه شد. در آن روزها هیچ درگیری در زمین های آزوفستال وجود نداشت. در اواسط ماه مارس، زمانی که ماریوپل بیشتر و بیشتر به دست نیروهای روسی افتاد، این وضعیت تغییر کرد و ناامن شد. شعبانوف از هواپیماهای روسی می گوید که بمب های خود را در بیست متری پناهگاه حمله هوایی پرتاب کردند. مثل موقع زلزله زمین لرزید. “شما در خارج از پناهگاه بمب در خطر فوری بودید.”
مهندس تاتیانا تروتساک (25 ساله) در لابی هتل می گوید که در اواسط آوریل، بمب افکن های روسی شروع به پرواز در پایین تر از زمین کردند. به دلیل استرس و کمبود غذا در پناهگاه بمب 9 کیلو وزن کم کرد. سگش دیزی روی بغلش می نشیند. با هر انفجاری در پناهگاه بمب می لرزید. فکر میکردیم بعد از یک هفته میتوانیم به خانه برگردیم. اما دو، سه هفته گذشت و ما نتوانستیم پناهگاه را ترک کنیم. ما باید منتظر می ماندیم و به نجات امیدوار می شدیم.
بالاخره در 30 آوریل آمد. صدها نفر از تخلیهشدههای آزوفستال با اتوبوس عازم زاپوریژژیا شدند. بازدید از پست های بازرسی روسیه با همراهی سازمان ملل و صلیب سرخ. در روستای بزیمن، آنها در اردوگاه های فیلتر تحت بازرسی قرار گرفتند، روس ها به دنبال سربازان اوکراینی بودند. آنها کیفها را بررسی کردند، عکسهای روی تلفنها را مرور کردند و بدنها را برای خالکوبیهایی با نمادهای طرفدار اوکراین بررسی کردند.
وقتی در دستان اوکراینی بود، اشک شوق و آرامش سرازیر شد. تروتساک می گوید: «اینجا تحمل زندگی آسان تر است». سربازان ما با نقاب در اطراف راه نمی روند. می خندند. با روس ها فقط چشم ها را دیدی. ما در حال رانندگی از منطقه تحت اشغال روسیه بودیم و در طول مسیر زنی دو انگشت وسط خود را به سمت ما دراز کرد. در اینجا زنان کنار جاده گریه کردند و ما را بوسیدند.
جهان آنها را نجات داده است، شعبانوف از این امر متقاعد شده است. او میگوید که توجه دائمی، مانند فیلمها، به مردم در پناهگاههای بمب و همچنین در میان رهبران جهان وجود داشت. “هیچ کس آزوفستال را نمی شناخت، اکنون همه در مورد آن می دانند.”
© NRC